لوکس بلاگ
موضوعات آخرین نظرات بچه ها آخرین نطرات![]() پاسخ:سلام عزیزم عاشقان ماه، ملکه هفت روزه، ملکه کی ، نقاشی مهتاب روی ابرها. ملکه اهنین - 1400/6/2 ![]() پاسخ:ممنون از شما - 1400/6/2 ![]() حتما ی خبر از خودت بهم بده عزیزم پاسخ:سلام عزیزم قربون خانمی خوبم زیاد دیگه به وبلاگ سر نمی زنم مثل خونۀ ارواج شده فدات خانمی هستم سرم شلوغه کتابامه - 1400/5/17 ![]() به نظر منم این سریال دوست داشتنی خیلی خوبه من همه ی قسمت هاش رو در شبکه ی ۵ نگاه میکنم حتی شده تا نصفه شب بیدار میمونم تا ببینم و هر شب لحظه شماری میکنم ساعت ۱۱ بشه (یعنی در این حد فیلمش رو دوست دارم) ممنون ازکارگردان و بازیگران و تهیه کننده ی این فیلم. بهراد ایمانی ۱۲ ساله از تهران پاسخ:سلام اقا بهراد خوشحالم دوستش داری و ممنون از نظرت - 1400/5/4 ![]() من به تازگی دوباره زایمان کردم این یکی هم پسره مشغول اینم خخخخخ پاسخ:سلام نرگس جان ای جانم مبارک باشه به سلامتی. من که کلا از فاز سریال فعلا بیرون اومدم . یه مدت رفتم سراغ کتاب و یه مدت سراغ سریال باقی ملل. خوشحال شدم عزیزم. قدمش با روزی و با برکت - 1400/3/25 ![]() پاسخ: دقیقا همینه. داستان پررنگی که نداشت همین دو تا پسر بچه داستان رو کشوندن تا پایان. من که تا بهم رسیدن ذوقم پرید. اما بازم به عشق شخصیت اصلی ادامه دادم. ممنون از نظرت - 1400/3/10 ![]() سریال موشو دیدی؟رکورد لایک رو در پرومویز شکونده من که بشدت خوشم اومد عالی بودو کلا پشم ریزان حتما ببینش اگه ندیدی منظر نقدت هستم پاسخ:سلام نرگس گلی کجایی دختر دلم برات تنگ شده بود. نه ندیدم خیلی وقته اصلا سراغ سریال نیومدم. اخرین سریالی که دیدم بریجرتون ها بود که دوست داشتم حالا دارم کتاب می خونم. باشه دیدم حتما ممنون از محبتت . - 1400/3/8 ![]() تمام و کمال موافقم...در کل برای اوقات فراقت خوبه ولی با توجه ب نمرش انتظار بیشتری داشتم پاسخ:وای اقا سید شمایید؟ چقدر خوشحال شدم از نظرتون. کجایید ؟ چه می کنید؟ خیلی وقته خبری ازتون نداشتیم. خوشحالم هنوز تو این حیطه هستید. من که خیلی وقته از کره اومدم بیرون رفتم سراغ کشورهای دیگه. تو این مدت کلی اتفاق افتاد و همه چی تغیر کرد. وای یه لحظه پیغامتون رو دیدم یاد گذشته ها افتادم. بله سریال خوبی بود. من با پایانش مشکل داشتم و مقدمه چینی زیادش. ممنون از نظرتون - 1400/2/25 ![]() پاسخ: من خودم ندیدم اما از من میشنوی اگه مطرح نیست و کمتر کسی سریال رو دیده ریسک نکن. اگر هم میخوای ببینی دو سه قسمت اول باید اگه راضی بودی بقیه اش رو بگیر من اولین سریالی که از بوگوم یادمه یه سریال جنگی بود که به عنوان برادر شخصیت اصلی بازی کرده بود فکر کنم ماسک بود - 1399/12/27![]() پاسخ: بذار یه تیتر می زنم اضافه می کنم کاری نداره - 1399/12/25 |
نوشته شده به دست Moon shine
لی جونگ هون (کیم دونگ ووک) مجری ایستگاه خبریست که دچار اختلالی به نام هایپرتیمزیا است که در آن فرد تمام جزئیات زندگی خود را چه از کودکی و چه بزرگسالی ، کاملا بخاطر می آورد در حالیکه یو ها جین (مون کا یونگ) بازیگر معروفیست که مهم ترین لحظات زندگی خود را فراموش کرده است … خب نقد این سریال و با یه حس و حال خوب شروع میکنیم چون واقعا پایان سریال به قدری دلچسب و رضایت بخش بود که قطعا باید همین طور باشه. از اون جایی که میخوام یکم نقدم خلاصه تر از نقد هام دیگه م باشه سریع بریم سر اصل مطلب!
خب سریال محصول سال 2020 در 32 قسمت نیم ساعته و در ژانر ملودرام عاشقانه (کمی کمدی_کمدی هیجانی) که مدام رنگ عوض میکنه و حتی بعضی جاها واقعا نمیشه بهش گفت ملودرام! چون از خیلی از ملودرام هایی که من دیدم روند تند تری داره. یک سری جاها در توضیح ژانر براش زدن :فانتزی. که من از این لغت استفاده نمیکنم چون توضیح فانتزی بودنش کمی برای من که فانتزی زیاد دیدم و اتقاقا بعضی هاشو خیلی دوست داشتم سخته. این سریال و اتفاق مهمی که در بسترش افتاده و در واقع دو نفر نقش اصلی سریال رو درگیر خودش کرده، موضوع فانتزی غیر قابل تصور و نا ملموسی به اون صورت که در کیدراما می بینیم نداره. مثال می زنم سریال وقتی تو خواب بودی هم به همین صورت بود برای من. یعنی حین دیدنش خیلی حس نمیکردم وارد جهان رویا ها یا عجایب شدم. قطعا تعریف هر کس از فانتزی متفاوته اما این سریال حتی از وقتی تو خواب بودی هم فضای واقعی تری داشت، راجب یک مشکل حرف میزد که کاملا مشهوده در دنیای امروزی.
پسر نقش اول سریال دچار بیماری به اسم "بیش یاد آوری" هست، این بیماری منجر میشه به اینکه شما هر اتفاقی رو هر جای زندگیتون افتاده باشه با وضوح کامل و جزئیاتش یادتون میاد! این پسر که اسمش لی جونگ هون هست، از بچگی دچار این مشکل بوده. و از بچگی هم تحت درمان و نظارت یک روان پزشک قرار گرفته. طوری که اول سریال خودش روایت میکنه از اتفاقی که سن سه، چهار سالگیش رخ داده و حتی رنگ اون وسایلی که توی اتاق موقع رخ دادن حادثه قرار داشتن و یادش مونده. خب این ذهن و حافظه ی بیش از حد خوبی که وجود داره ممکنه در بسیاری از اطرافیانمون دیده باشیم، اما قطعا نه به این شدت. جونگ هون حتی عنوان میکنه تنها فرد کره ای هستش که در حال حاضر این بیماری رو داره و در کل جهان فقط 20 نفر مثل خودش وجود داره..... پس این بیماری و اسمی که ازش برده شده میتونه یک تخیل و در واقع بال و پر دادن نویسنده برای جذابیت داستان باشه اما همون طور که گفتم دور از ذهن هم نیست! در مقابل نقش دختر اول داستان کسی هست که در نقطهی مقابل این آدم قرار داره و به واسطه ی یک اتفاق خیلی تلخ که چند سال پیش واسش افتاده سعی کرده اون اتفاق رو فراموش کنه و به همین خاطر از اون موقع به بعد دیگه چیز ها رو کمتر یادش می مونه....و این مورد بیشتر شامل حال حافظه ی بلند مدتش میشه، مثلا اگه مدت نسبتا زیادی از اتفاقی که کم اهمیت هم نیست واسش بگذره ممکنه دیگه حتی اونو یادش نیاد! اما شغل این دختر بازیگریه و به همین واسطه ی حافظه ی کوتاه مدتشه که میتونه تو این شغل بمونه. "ها جین" هم مدت ها تحت نظر روان پزشک بوده و به خوبی از این مشکلش آگاهه، داستان از جایی شروع میشه که این دختر برای مصاحبه میره به استدیو خبرنگاری جونگ هون (جونگ هون مجری اخبار و گوینده س) و باهاش مصاحبه ای رو انجام میده. اما اینجا جونگ هون شباهت هایی رو در نوع حرف زدن و حتی کلماتی که هاجین استفاده میکنه پیدا میکنه که براش عجیبه و اونو یاد اتفاق بسیار تلخی که براش عشق قبلیش افتاده میندازه.... همین باعث میشه اونجا خشکش بزنه و تعجب همه مخصوصا هاجین رو به سمت خودش جذب کنه. خب این شباهت و عکس العمل جونگ هون اول برای بیننده عجیبه. اما با پیش رفتن داستان متوجه میشیم که این دختری که به قتل رسیده و دوست دختر قبلی جونگ هون بوده، دوست صمیمی هاجین هم بوده....و همین دختره که باعث وضعیت بسیار بدی که برای این دو نفر به وجود اومده شده. از این نظر که حافظه ی هاجین دچار مشکل شده و نمیتونه اون اتقاق و حتی دوستش رو به یاد بیاره، و جونگ هون هم اونقدر دقیق و واضح این حادثه ی تلخ رو یادشه که هر روز باهاش زندگی میکنه و تا به حال نتونسته فراموشش کنه.
موضوع سریال و در کل روایت داستانش از دو جهت برای من چالش بر انگیز بود : یکی اینکه همیشه من به این موضوع فکر میکردم که اگه آدم واقعا کسی که عاشقشه رو پیدا کنه و باهاش تفاهم داشته باشه و سال های سال اینا با هم خوش زندگی کنن اما طی یه حادثه از دستش بده، واقعا بعدش چطور میتونه دوباره عاشق بشه یا شاد زندگی کنه؟! مخصوصا اینکه بخواد دوباره عاشق بشه واقعا سوال اساسی تو ذهن من....حتی آدم هایی که حافظه ی معمولی دارن وقتی کسی رو تا این حد دوست دارن نمیتونن خاطراتش رو به همین راحتی به دست فراموشی بسپارند! ولی اینجا مورد خیلی هم فرق میکنه، با کسی طرف هستیم که واقعا اون خاطرات رو دونه به دونه مثل فیلمی که جلوش میذارن در هر لحظه یادشه و چند جای سریال اول هاش نشون میده وقتی که با محرک های خاصی رو به رو میشه سریع خاطرات یادش میاد و اون و میکشونه سمت عشق قبلیش....و نکته ی بسیار بد و تاسف برانگیز ماجرا اینجاست که این مرد خودش شاهد مرگ این دختر بوده و متاسفانه به واسطه ی حافظه ش فراموشی اون لحظه ها هم براش غیر ممکنه..... چیزی که در درجه دوم برای من جالب بود همین مشکلی که نویسنده راجب این دو تا شخصیت بیان کرده، بر حسب تصادف هر دوشون درگیر یک اتفاق واحد هستن ولی به دو نحو متفاوت. یکی از اینکه فراموش کرده و نمیتونه خیلی چیز ها رو که گاهی اذیتش میکنن به یاد بیاره رنج میبره و دیگری دقیقا به خاطر این که نمیتونه اون لحظه ها رو حتی بعد صد سال از ذهنش کمی کمرنگ کنه.....جونگ هون همون قسمت های ابتدایی یه دیالوگی داره که میگه: من نمیدونم کدوممون بیشتر رنج می کشیم. کدوممون بدبخت تریم. من که نمیتونم فراموش کنم یا اونی که حتی اسم صمیمی ترین دوستش و یادش نمیاد؟!
اگه از من می پرسید قطعا می گفتم خودش! هاجین حداقل می تونست مدتی رو شاد زندگی کنه، بدون توجه به اطرافیانش و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. و توی کار و حرفه ش هم بسیار موفق بود. اما از حالت چهره و نوع رفتار جونگ هون کاملا مشهوده که چقدر طی این سال ها شکسته و افسرده شده، مثل لاک پشتی که همیشه توی خودشه و گاردشو برای هیچ کس باز نمیکنه. روابط این آدم با دوستانش (حتی صمیمی ترین دوستش که پسر همون دکتر چندین ساله ش هست) انقدری نزدیک و توام با شادی و شوخی نیست. این خبر از همون شخصیت پیچیده و درگیر غمش میده که تا اینجای داستان فکر میکنه هر کاری هم انجام بده نمیتونه این وضعیت و تغییر بده!
گاهی با خودم فکر میکردم واقعا کدومش میتونه بدتر باشه و کدومش میتونه نعمت باشه. چون از جهات مختلفی میشه به این قضیه نگاه کرد. اصلا اسم سریال اینه "مرا در خاطرت پیدا کن" پس آیا میشه گفت که نگاه نویسنده از جانب جونگ هونه؟؟ هر چقدر که بیشتر در داستان پیش برید این جمله رو می تونید از جانب خیلی های دیگه متصور بشید برای گفتنش....
در مورد عاشق شدن دوباره ی جونگ هون که قطعا بین خودش و هاجین اتفاق میفته راستش میشه گفت جوابمو گرفتم که چطور این اتفاق افتاد، اما خیلی دیر. و شاید فقط در قسمت آخر...اما همون اول که هاجین افتاد دنبال این پسر و ازش خوشش اومد کمی واسم عجیب بود. چون دلیل قانع کننده ای برای این خوش اومدن یهویی نمی دیدم. به هر حال با پیش رفتن داستان طبق انتظار دلایل بیشتری برای کنار هم موندن و کمک کردن به هم تراشیده شد و باعث شد رومنس این دو نفر واقعا دلنشین و قشنگ باشه... در مورد زوجشون خب اصلا فکر نمی کردم اولش انقدر به هم بیان و مچ بشن اما واقعا یکی از بهترین زوج های کیدراما بود که دیدم. از دیدنشون کنار هم لذت می بردم و یه تضاد عجیبی بینشون بود که پختگی جونگ هون و در مقابل کمی بچه سال بودن هاجین عاملش بود، به خاطر همین به شدت مکمل هم بودن. از قشنگی این عشق بیشتر چیزی که به چشمم اومد حمایت های بی دریغشون از همدیگه بود (بیشتر جونگ هون از هاجین)... مخصوصا داستان وقتی جلوتر هم رفت این حمایت ها بیشتر و بیشتر میشدن و سکانس های زیادی برامون ساختن.
داستان اساسا انقدری درام هست که با کمدی و غم همراه شده هرچند بخش بیشتری ازش یا در حالات عادی سپری شده یا کمدی. اما دو سه تا صحنه بسیار تلخ هم نیمه اول سریال داره که واقعا قلب من و به درد آورد و به خاطر جلوگیری از اسپویل نمیتونم بگمش.
و اما در مورد زوج دوم سریال که دوست داشتم اندازه زوج اول ازشون حرف بزنم!!! واقعا بیش از حد کیوت و ناز بودن. مخصوصا دختره یعنی خواهر هاجین اصلا از دلایل ادامه دادن سریال برای من بود انقد که قند و نبات بود این دختر در عین حال محکم و جدی! یعنی اصلا شما یک بار ضعف شخصیتی در این آدم نمی تونید ببینید. حتی شخصیت پردازیش از جانب نویسنده هم بی نقصه (نسبت به هاجین) و ایشونم به شدت به پارنتر خودش میاد.
خلاصه که این دو نفرم همون طور که حدس زدین بیشتر بار کمدی سریال رو دوششون بود. در مورد نیمه دوم سریال، تا حد زیادی بخش جنایی و هیجانی داستان رو شبیه به سریال بیا و بغلم کن می دونم اما با یک دید متفاوت تر. حقیقتا اتفاقی که برای دوست دختر جونگ هون افتاده بود و اصلا دلیلش، خیلی برای من غیر قابل درک و وحشتناک بود. دارم به این فکر میکنم که ممکنه توی ایران هم از این آدم ها داشته باشیم یا نه! اما طوری در این سریال در کره حرف میزدن که انگار کاملا یه چیز عادی و جا افتاده هست، مشابه این اتفاق برای هاجین هم در قسمت های بعد افتاد پس زیاد بودن تعداد این آدم ها شوخی بردار نیست. خیلی ترسناکه که فقط آدم با یه لبخند، یه بار کمک کردن و دست دادن، فقط با همچین چیز هایی که از اول قصد بر محبت کردن به هم نوع بوده گیر همچین اتفاق هایی بیفته و اصلا هیچ وقت هم متوجه نمیشیم چه زمان یا از جانب چه کسی ممکنه این اتفاق بیفته. اما دلایل زمینه ای که باعث به وجود اومدن همچین آدم هایی شده رو این سریال حداقل در بخش مربوط به دوست دختر جونگ هون(سویون) تا حدی به تصویر کشید. منظورم صحنه ای هست که مربوط به آشنایی قاتل سویون و خودش میشه. قبل از اینکه سویون وارد مغازه بشه یه نفر با عصبانیت و بی ادبی هر چه تمام تر محصولی رو میخره و بعد به خاطر اینکه قاتل یکم دیر پلاستیک رو براش بسته بندی کرده بود پول و میندازه روی زمین و میره.... خب این قطعا یعنی چندین نفر دیگه هم در روز این کار و باهاش انجام میدن مخصوصا اینکه ما می دونیم و زیاد دیدیم این تبعیض طبقاتی و از بالا نگاه کردن به زیر دست ها چقدر در کره رایجه. قطعا تنها دلیلش این نمیتونه باشه اما همین صحنه یعنی سرکوفت خوردن، کشتن اعتماد به نفس و احساساتی رفتار کردن در همهی شرایط به خاطر عدم توانایی استفاده از عقل و منطق. ولی کیه که اینا رو بفهمه؟! ما خودمون هم خیلی وقت ها فقط حرف میزنیم و واکنش نشون میدیم و رد میشیم بدون اینکه تاثیرش در مورد بقیه برامون مهم باشه. دقیقا چند لحظه بعد از خروج اون مرد از مغازه سویون وارد مغازه میشه و به این مرد کمک میکنه! همین....به همین سادگی. و این میشه آغاز شروع قصه ای که واقعا برای هیچ کس به اندازه جونگ هون عذاب آور نبوده....
من هم در موردش فکر میکردم که اگه اون صحنه ی قتل جلوی روی خودم اتفاق می افتاد آیا اصلا قادر بودم فراموشش کنم؟ مطمئنا زیاد نمیشه همچین شوکی رو توی ذهن کمرنگ کرد. من بیماری جونگ هون رو ندارم اما نمیتونم فراموش کنم درسته، پس فرق من و جونگ هون توی چی میتونه باشه! جواب این سوالم رو توی چند تا صحنه در قسمت های میانی واضح گرفتم و فهمیدم برای همین حافظه ش و مشکلی که داره، اطرافیانش چه کار ها که نمیتونن انجام بدن و بعدا خودش چه حسرت ها که نمیخوره....علاوه بر این زنده شدن این خاطرات انقدر واقعی و واضح هست که با مواجه شدن هر محرکی از اون شب نحس، جونگ هون به شدت حالش بد میشه. بذارید این طوری بگم که دقیقا عین اینه که دوباره در همون شرایط و دقیقا با اون تصویر ها مواجه شده باشه!
شرایط سخت و چالش عاشق شدن یا نشدن جونگ هون با همین داستان های جنایی همراه میشه و انگار سختی ها رو چند برابر میکنه. راستش من هم در مورد عاشق شدنش مثل دکتر خودش که یک آدم به شدت منفعت طلب و پست بود خیلی شک داشتم و برام جای سوال بود. اما بعد فهمیدم که خیلی اشتباه میکردم. عشق میتونه زخم های آدم رو التیام ببخشه، شاید حقیقت شخصی که به عنوان عشق در زندگی ما ظاهر میشه و این کار و انجام میده هیچ وقت یک جسم نباشه! شاید فقط باید به اون حس و اون پیام های عصبی که هرلحظه به مغزمون میرسه اعتماد کرد و گذاشت خودش عشق رو در زمان های مختلف پیدا کنه. با این سریال فهمیدم که عبارت "عشق ابدی و ازلی" فقط برای وقتیه که باید در طول رابطه وفادار باشی و اعتماد کنی! وگرنه کی میدونه شروع و پایان حسی که بهش میگن عشق و با غم و شادی های هر روزه ی ما همراست کجا میتونه باشه.
در مورد بازی بازیگر ها
کیم دونگ ووک نقش اصلی مرد سریال در نقش جونگ هون بود، بسیار خوب و باورپذیر ظاهر شد. از بازیش در صحنه های احساسی حس می گرفتم اما در عاشقانه ها خیلی خوب نمی تونست عشقش و ابراز کنه که شاید این هم به خاطر کارکتر و شرایطش بود. اولین سریالی بود که ازش می دیدم و باید بگم نا امید نشدم. در مورد نقش اول زن داستان، مون گا یونگ که احتمالا اولین سریال جدی خودش بود. من چند جا دیگه قبلا دیده بودمش و بازیش رو کاملا متوسط می دونم اما ایشون هم در این سریال خوب ظاهر شدن. همه چیز مطابق کارکتر و نقش پیش می رفت. علاوه بر اون در سکانس های عاشقانه بار بیشتری روی دوش این بازیگر بود. بازی بازیگر های فرعی هم که انقدر فرعی بود و شخصیت پردازی نداشت مثل تمام نقش فرعی های دیگه ی کیدراما در یک سطح بود.
او اس تی ها :
قشنگ و دلپسند بودن! عاشقانه هاش حالت هیجانی هم داشت و همین باعث جذابیت بیشتر سکانس ها میشد. یک یا دو تا موسیقی بی کلام غمگین هم داشتن که برای همین سکانس ها پخش میشد و بسیار تاثیر گذار بود.
شخصیت هاجین
عوض شدنش
احساس گناهش
اسپویل
نمی تونستم درباره ی این مسئله حرف نزنم چون شخصا ذهنم رو مشغول خودش کرده بود، هاجین بعد از اینکه فهمید در گذشته چه اتفاقی افتاده و همه چیز یادش اومد چند روزی توی خودش بود و بسیار غمگین. اما باز هم به اون روز های بستری شدنش در تیمارستان برنگشت....شاید برای اینکه این دفعه می دونست عاشق شده! اما چیزی که برای من عجیبه عملش در گذشته و مربوط به اون اتفاقه، در سکانس هایی از سویون می بینیم که رو به روی جونگ هون نشسته و میگه کاش می تونستم یک بار دیگه هاجین رو ببینم.... اینجا وقتیه که هاجین به خاطر سویون تصادف کرده و دیگه نمیتونه به آرزو و رویاهاش برگرده....و از دستش عصبانیه! حتی وقتی سویون میره ملاقاتش اونو پس میزنه. درسته بعدش پشیمون میشه، اما زمانی که اون مرد میره سراغش و بهش میگه من دوست پسر سویون هستم و ازش رمز دفتر کارش رو میخواد، هاجین فقط با یک بار دیدن اینکه سویون با کسی که احتمالا دوست پسرش باشه و آویز مشترکی که توی دست هر دوی این ها هست، به راحتی گول میخوره و خواسته ش رو انجام میده!! اصلا منطقی و عقلانی نیست..... اینجا برای منی که همیشه دقیق شخصیت ها رو می بینم دو تا احتمال به وجود میاد! یا اینکه هاجین دیگه سویون براش مهم نیست که درباره ی اینکه مردی ازش رمز دفتر کارش رو خواسته خیلی فکر بکنه و مراقبت به خرج بده یا اینکه اصلا از عمد خواسته ازش به خاطر کاری که کرده انتقام بگیره....می دونم کسایی که سریال رو دیدن احتمالا فکر میکنند زیادی دارم تند میرم، اما واقعیت اینه که نویسنده های کیدراما به قدری سعی میکنند همه چیز و در مورد شخصیت آدم ها مرتب و قابل درک و تر و تمیز کنار هم بچینند که آخرش هم هیچ خورده شیشه ای باقی نمونه. اما واقعا شخصیت آدم به این پیچیدگی نمیتونه بپذیره که تا این حد ساده روایت بشه. وقتی هاجین به مراسم ختم سویون میره از چی خیلی خجالت میکشه و از چی انقدر متاسفه که حتی حاضر نیست اونو برای آخرین بار ببینه؟!!! چرا این احساس گناه انقدر براش بزرگ میشه که حتی به خودش آسیب میزنه و بخش بزرگی از حافظه ش رو برای مدت زیادی پاک میکنه..... واقعا چی میتونه در مورد رابطه این دو نفر انقدر غم انگیز و آزار دهنده باشه!
حتی اگه احتمال اولی در مورد عمل هاجین درست باشه و فقط کمی حواس پرتی و بی احتیاطی کرده باشه، این بی احتیاطی قطعا به خاطر "اهمیت ندادن" و حال بدش بوده. چیزی که در یک لحظه باعث شده خون به مغزش نرسه و حتی فکر نکنه به عادی یا غیرعادی بودن اون شرایط و درخواست اون مرد عجیب. مقصود اینه که اگه این اتفاق در شرایط عادی تری می افتاد، این مرد دلایل موجه تری برای گول زدن هاجین آماده میکرد، هاجین شاید حتی مثل همین دفعه گول میخورد و دوباره همون اتفاق ها می افتاد پس بنابراین مهم نیست چیزی تغییر میکرد یا نه، اما شرایطی که متاسفانه این اتفاق درش افتاد در حالی بود که هاجین از دست سویون "عصبانی" بود. مطمئنا حال هاجین هم در این دو شرایط متفاوت بود، در شرایط اول با خودش فکر میکرد بر حسب یک اتفاق و وقتی که اصلا دلیلی برای اهمیت ندادن به دوستش نداشته گول خورده و باز هم حق داشت احساس گناه کنه! اما در شرایط دوم، چیزی که واقعا اتفاق افتاده در حالیه که میدونه بی احتیاطیش به قطع با اون حال بدش مرتبط بوده. اینجا هم حق داره احساس گناه کنه، اما اون احساس گناه کجا و این کجا.... اینجا اگر به مرحله ی تنفر از خودش برسه هم دور از انتظار نیست!
حرفم و همین جا نگه میدارم، میرسم به یک اسپویل دیگه از حمایتی که در خط های قبل ازش حرف زدم! همین جا ما رابطه ی تازه بنیاد گذاشته شده ای رو داریم که جونگ هون رهبریش رو تماما در اختیار داره، برای آرامش دادن به هاجین میگه تو هیچ گناه و تقصیری به هیچ وجه نداری و همه ی این ها مطلقا تقصیر من بوده!! نه به صورت یه تعارف تحت الفظی، به این حرفش واقعا عمل میکنه. و همینه دلیل قاطعی که درباره ی عشق جدید و فراموش کردن چیزی که اصلا فراموش نمیشه گفتم!
در مورد پایان سریال همون اول گفتم که چقدر حس خوبی بهتون میده، دیالوگ های آخر جونگ هون واقعا معنی یک زندگی دوباره ست. نحوه ی بازگشت این دو نفر به هم و مواجه شدنشون با هم نیز خاص و قشنگه.
دقایق آخر سکانسی داره که جونگ هون به محض بیرون اومدن از محل کارش ریزش برف تازه با دونه های کوچک رو مشاهده میکنه، همین سکانس عینا در قسمت های اولیه سریال هم تکرار شده و مکث جونگ هون برای مقایسه این دو شرایط خودش گویای همه چیز هست... تفاوت تغییری که در زندگیش ایجاد شد و زندگی قبل و بعدش قطعا در این سکانس واضح و کامله.
این سریال رو که کلیشه هم کم نداره به تمام عاشقانه دوست ها و به عنوان یک حال خوب کن داستان دار پیشنهاد میکنم و امیدوارم با دید درستی سمتش برید و ازش لذت ببرید.
تعداد بازدید از این مطلب: 375
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
|
درباره نقد کره بهترین سریال های کره ای
آرشیو مطالب مطالب پر بازدید |