لوکس بلاگ
موضوعات آخرین نظرات بچه ها آخرین نطرات![]() پاسخ:سلام عزیزم عاشقان ماه، ملکه هفت روزه، ملکه کی ، نقاشی مهتاب روی ابرها. ملکه اهنین - 1400/6/2 ![]() پاسخ:ممنون از شما - 1400/6/2 ![]() حتما ی خبر از خودت بهم بده عزیزم پاسخ:سلام عزیزم قربون خانمی خوبم زیاد دیگه به وبلاگ سر نمی زنم مثل خونۀ ارواج شده فدات خانمی هستم سرم شلوغه کتابامه - 1400/5/17 ![]() به نظر منم این سریال دوست داشتنی خیلی خوبه من همه ی قسمت هاش رو در شبکه ی ۵ نگاه میکنم حتی شده تا نصفه شب بیدار میمونم تا ببینم و هر شب لحظه شماری میکنم ساعت ۱۱ بشه (یعنی در این حد فیلمش رو دوست دارم) ممنون ازکارگردان و بازیگران و تهیه کننده ی این فیلم. بهراد ایمانی ۱۲ ساله از تهران پاسخ:سلام اقا بهراد خوشحالم دوستش داری و ممنون از نظرت - 1400/5/4 ![]() من به تازگی دوباره زایمان کردم این یکی هم پسره مشغول اینم خخخخخ پاسخ:سلام نرگس جان ای جانم مبارک باشه به سلامتی. من که کلا از فاز سریال فعلا بیرون اومدم . یه مدت رفتم سراغ کتاب و یه مدت سراغ سریال باقی ملل. خوشحال شدم عزیزم. قدمش با روزی و با برکت - 1400/3/25 ![]() پاسخ: دقیقا همینه. داستان پررنگی که نداشت همین دو تا پسر بچه داستان رو کشوندن تا پایان. من که تا بهم رسیدن ذوقم پرید. اما بازم به عشق شخصیت اصلی ادامه دادم. ممنون از نظرت - 1400/3/10 ![]() سریال موشو دیدی؟رکورد لایک رو در پرومویز شکونده من که بشدت خوشم اومد عالی بودو کلا پشم ریزان حتما ببینش اگه ندیدی منظر نقدت هستم پاسخ:سلام نرگس گلی کجایی دختر دلم برات تنگ شده بود. نه ندیدم خیلی وقته اصلا سراغ سریال نیومدم. اخرین سریالی که دیدم بریجرتون ها بود که دوست داشتم حالا دارم کتاب می خونم. باشه دیدم حتما ممنون از محبتت . - 1400/3/8 ![]() تمام و کمال موافقم...در کل برای اوقات فراقت خوبه ولی با توجه ب نمرش انتظار بیشتری داشتم پاسخ:وای اقا سید شمایید؟ چقدر خوشحال شدم از نظرتون. کجایید ؟ چه می کنید؟ خیلی وقته خبری ازتون نداشتیم. خوشحالم هنوز تو این حیطه هستید. من که خیلی وقته از کره اومدم بیرون رفتم سراغ کشورهای دیگه. تو این مدت کلی اتفاق افتاد و همه چی تغیر کرد. وای یه لحظه پیغامتون رو دیدم یاد گذشته ها افتادم. بله سریال خوبی بود. من با پایانش مشکل داشتم و مقدمه چینی زیادش. ممنون از نظرتون - 1400/2/25 ![]() پاسخ: من خودم ندیدم اما از من میشنوی اگه مطرح نیست و کمتر کسی سریال رو دیده ریسک نکن. اگر هم میخوای ببینی دو سه قسمت اول باید اگه راضی بودی بقیه اش رو بگیر من اولین سریالی که از بوگوم یادمه یه سریال جنگی بود که به عنوان برادر شخصیت اصلی بازی کرده بود فکر کنم ماسک بود - 1399/12/27![]() پاسخ: بذار یه تیتر می زنم اضافه می کنم کاری نداره - 1399/12/25 |
Come and hug me/2018
بیا و بغلم کن
سلام به همه
در ابتدا و پیش از شروع بحث لازم به ذکره که این متن، یک نقد نیست.بلکه یک دی کد محسوب میشه و در خلال روایتش ناگزیر از باز کردن بخش زیادی از داستان سریاله.
بنابراین چنانچه سریال رو ندیدید و روی لوث شدن داستان حساس هستید لطفا نقد این سریال رو که در وبلاگ موجود هست بخونید؛اما اگر اسپویل شدن داستان براتون مهم نیست یا سریال رو دیدین و مایل به تبادل نظر در باب مسائل مطرح شده در اون هستید، خوش اومدید.
******
سریال بیا و بغلم کن یکی از معدود سریالهای جالب در ژانر جناییه که تمرکز خاص و ویژه اش روی به دام انداختن قاتل و یا قاتلین نیست.حتی روی اون دست از قربانیان که بازماندگان شناخته شده یک قتل هستن هم فوکوس نکرده.داستان در حال روایت رنجهای اون دسته از قربانیانه که بی اغراق میتونم بگم همه از کنارشون اگر نه با نفرت، که با بی اعتنایی میگذرن و رنج این انسانهای اسیر سرنوشت رو مضاعف میکنن.این داستان به یکی از عمیقترین بخشهای انسانیت همه ما ضربه میزنه.بخشی که باعث میشه با آدمهایی که چه بسا تا دیروز دوستشون نداشتیم همذات پنداری کنیم و بفهمیم با تبدیل شدن به هر کدوم از اونها کمتر از یک لحظه فاصله داریم...
![]() یون هویی جه مردی حدودا 40ساله اس که سه بار تا بحال ازدواج کرده.از سرنوشت همسر اولش هرگز چیزی گفته نمیشه.همسر دومش در آتش سوزی فوت کرده و همسر سومش که دوسالیه با هویی جه ازدواج کرده از همسر اولش دختر 7ساله ای داره و اونطور که بعدها روایت میکنه عاشق هویی جه شده، از همسر اولش جدا شده و همراه هویی جه اومده به یک دهات و جالب اینه که اونقدر عاشق همسرشه که تمام روز در یک رستوران کار میکنه تا خرج زندگی رو بده.
هویی جه دو پسر 16و18ساله داره .پسر اولش هیون مو ،احتمالا پسر همسر اوله چون هیچ خاطره ای از مادرش نداره ولی پسر دوم،نامو خاطرات روشنی از مادری داره که وقتی 8ساله بوده در یک آتش سوزی فوت شده.
سریال خیلی رک و بی پروا همون اول روایت، به شما میگه که هویی جه دو سالیه شروع به ارتکاب قتلهای سریالی کرده.قربانیانش افراد مسن و زنان جوون هستن و آلت قتاله یک چکشه!!!
چکش آلت قتاله به شدت بیرحمانه ایه و صحنه ای که پس از قتل به جا میذاره به شدت مخوفه.انگار قاتل جنون خون داشته باشه تمام صحنه جنایتش در اثر ضربات بی رحمانه چکش از خون پوشیده شده.عمق وحشت و ترسی که این شکل از قتل ایجاد میکنه غیر قابل توصیفه.
در روانشناسی چنین قتلی ، دو نکته قابل بحثه.اول اینکه قاتل کاملا روانیه.یک جامعه گریز با حرکات وحشیانه و غیر قابل زندگی میان انسانها.کسی که از دور داد میزنه خطرناکه و باید ازش دوری کرد.هویی جه چنین کسی نیست.حتی منزوی نیست.اون سه بار ازدواج کرده و اونقدر جذابیت داشته که زنی با وجود دو پسر بزرگ، عاشقش شده و همسرشو بخاطرش رها کرده.هوی جه مردیه که در حامعه رفت و آمد داره و یک شهروند عادی به نظر میرسه.
نکته دوم که عجیب هم هست، اینه که قاتل ترسو باشه!!
میدونم در نگاه اول دیدگاه دور از ذهنی به نظر میاد ولی تجربه ثابت کرده که پشت ارتکاب بی رحمان ترین قتلها همیشه یک انسان ترسو ایستاده.در واقع این ادم پشت ماسک ترسناک قتلش پنهان شده و به دیگران میگه :
" از من بترسید "
اصلا ترس انسانها به این بدبختهای زبون حس قدرت میده و از این احساس که بی نظیر و توانمند و برترن سرشارشون میکنه.
هویی جه به طور قطع جز دسته دومه.شاهد مثالش اولین قتلیه که در سریال نشون داده شد.پیرزنی که با دیدن چکش ، تقریبا قالب تهی کرده بود؛هویی جه از اون خونه اومد بیرون ولی نتوست به میل به کشتن کسی که تا اون حد از دیدن چکشش ترسیده بود فایق بیاد.
نکته غیرقابل باور اما حقیقی اینه که این جور آدمها برای کارهاشون نوعی مبنای اعتقادی هم جور میکنن!!! مسخره است ولی وقتی میبینیم هویی جه رستگاری رو باور داره میتونیم درک کنیم کار خودش رو نوعی رسالت میدونه و میخواد اونو برای فرزند قویترش به ارث بذاره.و اونقدر باور این رسالت در وجودش قدرت گرفته که تمام انسانیتش رو بلعیده.بنابراین نه تنها راضیه بلکه عامدانه پسرانش رو به این بازی ترسناک هول میده که قوی تر ضعیفتر رو بکشه و چکش پدر رو ارث ببره.
درباب مبناهای اعتقادی هویی جه به یک مورد از طراحی های صحنه و قاب بندی های دوربین اشاره میکنم.
اتاق ملاقات؛که شباهت عجیبی به فضاهای کلیسا داشت.
چندجایی از داستان به ابلیس اشاره شد و هویی جه رو به ابلیس تشبیه کرد.این داستان به شکلی ستودنی ، انتخاب رو عامل همه چیز میدونه.چه خوبی و چه بدی، انتخاب ماهستن.هیچ اجبار یا شرایط ناگزیری نمیتونه بهانه بدی کردن و شرارت باشه
.
" شرارت یک انتخابه "
خبرنگار پارک، ابلیس دوم این داستانه.یک خبرنگار خرده پا که تا قبل از دستگیری هویی جه مثل یک پاپاراتزی بی ارزش ، سعی داشته با چاپ کردن شایعات بی اساس شهرتی واسه خودش دست و پا کنه اما ناگهان از یک ابلیس رونمایی میشه و چه داستان جذابی!!!
عین یه لاشخور،به هر طرف داستان که نوک میزنه میبینه گوشت تازه هست واسه به نیش کشیدن...
یه قاتل سریالی خودش چند سالی داستان پشت داستان داره.خودش، خانواده اش، خانواده قربانی ها...
اما این قاتل سریالی پسری داره که
سوپراستار بالقوه خبرنگار پارکه.
پسری که در صحنه جنایت حضور داشته.
پسری که پدرشو لو داده.
بالاتر از اون، پسری که عاشق دختر آحرین قربانیان هویی جه است و همین دختر عامل خیانت پسر به پدرشه.
چه داستان نابی!!! تا سالها خوراک هست که کفتاری مثل خبرنگار پارک و طرفدارانش رو سیر کنه و خبرنگار پارک نهایت بهره برداری رو از این داستان میبره.کسی که همه زندگیش شهرت و پول و بالاتر رفتن ریتینگ برنامه اش به هر قیمت ممکنه،تبدیل به حیوونی حتی پستتر از هویی جه میشه.
![]() کسی که با قلمش به همون خونسردی و بی رحمی هویی جه آدم میکشه ولی بی رحمانه تر.قربانیان هویی جه با یک درد میمیرن و قربانیان خبرنگار پارک با رنج بی پناهی، بی آبرویی و رسوایی حاصل از تهمتهای بی اساس این زن توی جامعه رها میشن .این زن باز هم راضی نمیشه و دست از سرشون برنمیداره.برای پرشورتر کردن داستانش ، افکار عمومی رو درگیر زندگی این آدمها میکنه و مدام جهان رو برای این آدمها مکانی تنگتر و ترسناکتر میکنه تا نهایتا چاره ای برای قربانیانش نمیمونه جز اینکه یا شرارت رو انتخاب کنن یا مرگ رو.
خبرنگار پارک یک دروغگوی وقیحه.آدمیه که فرضیات رو تبدیل به نظریات میکنه و ترسی نداره از این که نظریات غیر قطعیشو پرت کنه وسط بازی زندگی دیگران.طبق معادلات اون چه نظریه درست باشه و چه غلط برد با اونه.در هر دوحال جنجال خبری بزرگی درست میشه.
یکی از نفرت انگیزترین و غیرانسانی ترین فرضیاتش پیرامون شخصیت نامو بود.اینکه این بچه ژن قاتل داره...
پس نامو هرگز از دسترس تهمتهای این زن خلاصی نداشت.آرزوی این زن فقط یک بار دیدن خشونت از نامو بود تا پایه داستان جدیدشو بریزه و هویی جه جدیدی خلق کنه.
چه کنایه جالبی!!!
دیالوگی در زندان بین هویی جه و این زن هست که به عمق رذالت و در عین حال حماقت و خواری و زبونی هردو اشاره میکنه.اینکه هریک مدعیه خودش کسیه که طرف مقابل رو ساخته و دیگری بدون وجود اون معنا نداشته!!!!ترسناکه، اسفناکه و از نقطه نظر انسانی دردناکه...
لذتی که در چهره این زنه وقتی از چهره پر از رنج آدمها عکس میگیره به قدر لذت هویی جه وقتی چکشش رو بلند میکنه باعث وحشت بیننده میشه.
سه صحنه فوق العاده از این زن بی رحم نمایش داده میشه که شاهکاره.
اول جلوی در دادگاه وقتی ناموی 16ساله نقابش رو برمیداره.
دوم لحظه ای که پسر یکی از قربانی ها ناموی 25ساله رو توی جشن فارغ التحصیلی دانشکده افسری زمین میزنه و روش خیمه میزنه تا بزندش.این صحنه سرشار از درده.
نامو بیگناهه، پسر مقتول هم بیگناهه.هر دو، دو قربانی هستن که چشم در چشم هم میدوزن و پسر مقتول از دیدن معصومیت و بیگناهی چشمهای پر از شرم پسر قاتل، شرم میکنه از زدن این بچه ؛ و خبرنگار پارک که علت عقب کشیدن مرد رو نمیفهمه بخاطر از دست دادن یه عکس خبری داغ ناامید میشه.
سوم لحظه ایه که مووون، برادر ناک وون میرسه و دوربین خبرنگار پارک رو خرد میکنه.خیلی جالبه.عمق بی شخصیتی این زن تکون دهنده اس.با چند تا اسکناس که جلوش انداختن دهنش بسته شد.
قبله این زن پول و شهرت بود.خون دل مردم و گوشت تنشونو میفروخت و پول روی پول میذاشت و اسمشو گنده تر میکرد.برای همین کمک کرد روانی ای مثل هویی جه کتاب شرح جنایتهاش رو چاپ کنه و یه مقلد احمق رو عین ماشین کشتار راه بندازه.
درگیری این دونفر توی نیمه داستان واقعا جالب بود.همونطور که هویی جه به فکر به ارث گذاشتن چکشش برای نامو بود خبرنگار پارک هم دنبال یه داستان تازه نفس بود پس شخصا شروع کرد به شکستن تابویی که خودش ساخته بود و پرده از راز شب اخرین جنایت برداشت.اینکه هویی جه در واقع اونقدر زبونه که از پس یه پسر 16ساله برنیومده به خیال خبرنگار پارک نقطه پایان داستان هویی جه و آغاز داستان نامو بود.
![]() "از هویی جه نترسید از پسرش که هرچقدرم ادعا کنه خوبه، بازم ژن یک قاتل رو داره بترسید "
جالب اینه که این دونفر علی رغم اینکه کاملا هم مسیرن ولی از یه جایی به بعد ، هر کدوم برای رسیدن به مقصد واحدشون شروع میکنن به رد شدن ازروی اونیکی.
خبرنگار پارک ضربه ای میزنه و ابهت هویی جه رو میشکنه و در ازاش جونشو از دست میده.
و تمام...
![]() شاید گفتنش درست نباشه ولی از شکل مرگ خبرنگار پارک به شدت راضیم.
این آدم ترسو که توی خونه اش دوربین داشت و توی خودکارش ضبط صوت، و سرمست از قانون مصونیت خبرنگارها راست و دروغ رو بهم میبافت و سرخوش و راضی از موفقیتهاش با منتهای سرعت بر عرصه زندگی دیگران میتاخت، شبی که دراوج بود و فرداش قرار بود به عنوان شاکی از هویی جه به دادگاه بره و خودشو سرتیتر همه خبرها قرار بده و درست وقتی که یکی از فرظیاتش در یک قدمی تبدیل شدن به واقعیت بود و فرصت شکار کردن نامو بعد از سالها در یک قدمیش قرار داشت ، وسط خونه خودش توسط بی مقدارترین آدم این داستان کشته شد.
چه مرگ شایسته ای...هرچند که دلم میخواست خود هویی جه بعد از فرار از زندان میکشتش ولی وقتی فکر میکنم که چقدر اون مقلد پست و بی ارزش بود و چه مبنای فکری مسخره و ذلیلی داشت برای تبدیل شدن به یک هویی جه دوم و چقدر حتی از خود هویی جه بی مقدارتر بود،به نظرم میرسه اتفاق درستی افتاده و خبرنگار پارک ارزشش در همین حد بوده.ذلالتش وقتی بیشتر خودشو نشون میده که پیشنهاداتش رو به قاتل میشنویم!!!معامله جون بی ارزشش در مقابل جعل حقیقت و کشته شدن آدمهای بیگناه بیشتر.پیشنهادش به وضوح این بود:" تو بکش پوشش رسانه ایش با من !"
همسر سوم هویی جه هم کاراکتر جالبیه.این زن درحالیکه دختری 7ساله داره عاشق یون هویی جه میشه و همسرشو ترک میکنه.به زودی با درک اینکه مردی که عاشقشه اغلب در خونه حضور نداره ، تبدیل میشه به تنها نان آور خونه و مجبور میشه به از صبح تا شب کار کردن و درعین حال مراقبت از دو پسر نوجوون هویی جه.عجیبه ولی نمیتونید بگید از این وضع ناراضیه.این زن واقعا عاشق هویی جه اس!!
از طرفی سر و کله زدن با پسرها کار سختی نیست.هیون مو اغلب خونه نیست و نامو به شدت آروم و بی آزاره و در عین حال کاملا مراقب خواهر ناتنیشه.
دوسال بدون اتفاق خاصی میگذره تا اینکه زن زمزمه هایی مبنی بر خیانت پنهانی همسرش میشنوه و وقتی شروع به تجسس میکنه سر از کار اصلی همسرش در میاره و یک نیمه شب میفهمه که همسرش یک قاتله...
واکنشش به شدت خودخواهانه اس که به لحاظ روانشناختی طبیعی هم هست.در بدو امر تنها یک فکر داره.خودش و دخترشو از این مهلکه نجات بده.
نه ناراحت قتلیه که اتفاق افتاده و نه نگران انسانهاییه که ممکنه بعدها کشته بشن.فقط نگران خودش و بچه شه.
توی مسیر به نامو بر میخوره ولی حتی یه لحظه با خودش نمیگه این بچه رو هم از این جهنم نجات بدم.خودشو با این فکر که هویی جه به بچه هم خون خودش صدمه ای نمیزنه گول میزنه و وجدانشو با این فریب ذهنی راحت میکنه.
البته که به طور غریزی فقط فکر فرار خودش و بچه شه.اما چیزی نمیگذره که میفهمه همسرش سه نفر دیگه رو هم بعد از اون شبی که خودش شاهد بوده، به قتل رسونده که دونفرشون پدر و مادر دختری بوده ان که ناموی بی ازار عاشقش بوده.بدتر اینکه نامو ، این بچه 16ساله ، در صحنه قتل حاضر بوده و کاری رو کرده که این زن اگر جرات انجامشو پیدا کرده بود سه زندگی رو نجات داده بود.
عذاب وجدان برش میگردونه سراغ نامو که نه فقط حالا خونه ای برای برگشتن بهش نداره بلکه لو دادن پدرش اونو هم در معرض نگاه جامعه قرار داده و مردم براشون مهم نیست این بچه با به خطر انداختن زندگیش زندگی آخرین قربانی رو نجات داده، چیزی که در نامو میبینن اینه که پسر یه قاتل سریالیه.
این زن تنها کسیه که واقعیت ذات نامو رو میبینه؛ پاکیش و معصومیتش و شجاعتش و مهربونیش رو.از طرفی خودش میدونه که گناهکاره پس برمیگرده سراغ نامو و اونو با خودش به جزیره دورافتاده ای میبره و بهش یه اسم و یه زندگی جدید میده.
عذاب وجدان سکوت و شراکت در قتل باعث میشه این زن حتی برگرده سراغ هیون مو و سعی کنه اون بچه رو هم به زندگی برگردونه.این زن تنها شاهد تفاوت این دو بچه با پدرشونه.تنها کسیه که تفاوت این بچه ها با پدرشونو باور داره.به تدریج در رابطه با این زن و نامو، این عشقه که جای احساس وظیفه رو میگیره و یک خانواده رو بوجود میاره.
هیون مو پسر اول هویی جه، یک پسر عاصی و همیشه عصبانیه.مادر نداره، به اندازه برادر کوچکترش نه خوش قیافه اس و نه باهوش، تمام عشق پدر به نامو میرسه، از طرفی شخصا پسر ضیفیه و چون درسخون نیست فقط به پست اراذل مدرسه میخوره و چیزی جز کتک نسیبش نمیشه.
توی بخش تلخی از داستان روایت میشه که هیون مو بخاطر کتکی که از همسالانش میخوره از پدرش انتظار حمایت داره چیزی که هرگز نمیبینه.
اما عجیبه که خودش یه شخصیت حامی داره.دست خودش نیست ولی خانواده براش معنا داره.معنی مامن و محل آرامش رو که خونه و خانواده اس میشناسه و در حمایت از این کانون عکس العملهای ناخود آگاه داره.ارجاعتون میدم به جایی که چکش نامو رو دور انداخت.اول فکر میکنیم از حسادته ولی بعدها درک میکنیم که اینکارو بخاطر علاقه اش به برادرش انجام داده.
تلخی ماجرا اونجاست که هوش کم و تربیت غلط به شدت اونو به بیراهه کشونده.برای قدرت نمایی و خودشیرینی برای پدرش یکسره درگیر شرارت و دعواست.برای پوشوندن ضعفهاش ضعیفتر از خودش رو میزنه و سعی میکنه هرچه بیشتر شبیه پدرش بشه که براش مظهر قدرته.
اما در عین حال نفرت ناخودآگاهی عجیبی از پدرش داره.جایی ، رویایی از هیون مو میبینیم که پر از نور و گرما و آرامشه.تصور خانوادگی درخشانی که با نبود هویی جه در نهایت کماله.خودش و نامادریش و خواهر ناتنیش و نامو یک خانواده سالم و آروم و شادن.اینجاست که تازه میفهمیم هیون مو تا چه حد از اینکه فرزند مردی مثل هویی جه است سرخورده اس.اما در لحظه دیدن این رویا بلافاصله به این نتیجه تلخ میرسه که باید خودش رو هم از این تصویر حذف کنه.هیون مو علی رغم اینکه اصلا به نظر نمیرسه دارای حس مسئولیت و وجدانه.
از همون بچگی دلبسته و مراقب خواهر کوچکشه. همیشه به یاد داره که کسی که توی روزی که در 18سالگیش به زندان افتاد اومد سراغش ، برادرشه.تنها علت خشمش از نامو اینه که مدعیه خانواده رو از هم پاشونده و بخاطر کسی که عضو خانواده نبوده پدرشونو به زندان انداخته.میره سراغ نامو و اونو با چاقو میزنه اما واضحه که قصدش کشتن برادرش نیست.پشیمون میشه و اینو نشون میده.
به یاد برادر جه یول در سریال مشکلی نیست این عشقه نمی افتید؟ حسادت داره و خشم داره و آسیب میزنه حتی ، اما در تمام لحظات حس برادریش غالبه.
دلش برای نامادریش تنگ شده،دورادور مراقب خواهرشه، وقتی اون مقلد رو برای اولین بار میبینه به تکاپو میفته تا از خانواده اش مراقبت کنه...
جایی که خودشو به نامادری میرسونه و رودرروی هویی جه می ایسته و تا پای مرگ ایستادگی میکنه نشون میده که بالاخره به موجود ضعیف و زبون و ترسوی درونش غالب شده.همون موجود ترسویی که میدونست پدرش قاتله و ساکت بود، مقلدرو میشناخت و در حین ارتکاب جرم دیده بودش ولی نه ممانعتی به عمل آورده بود و نه پلیس خبر کرده بود و حتی در لحظه مرگ خبرنگار پارک حضور داشت و از ترس هیچکاری نکرده بود.
شاید نقطه اشتراک بیشتر آدمهای این سریال ، ترس بود.چیزی بود که همه شون رو بهم شبیه میکرد.
و چیزی که همه ما رو بهم شبیه میکنه؛ ترس...
![]() مو وون برادر ناتنی ناک وونه.پسری که در ده سالگی شاهد قتل والدینشه، قاتل پدر و مادرش رو کشته و در پی یک گسست روانی ناشی از این واقعه ، مدتی تحت درمان بوده و بعد توسط پدرو مادرخونده اش(احتمالا والدین تعمیدیش) به فرزندی گرفته شده و برده شده به خونه اونها و شده برادر ناتنی ناک وون هشت ساله.
مو وون عاشق والدین جدید و خواهرشه.البته که منزوی و گوشه گیر و ساکت و سرده ولی با ناک وون که هست کاملا آدم دیگه ای میشه اما زندگی با این بچه بی رحمه.شبی دیر وقت میرسه خونه و با صحنه جنایتی هولناکتر از صحنه جنایت 8سال قبل مواجه میشه.
بگذریم از ضربه ای که دوباره به پیکر احساس و روان این بچه وارد میشه،داستان تازه از اینجاست که برای مو وون شروع میشه و این زخم که فرزند خونه اس سر باز میکنه.اقوام ناک وون از راه میرسن، در ظاهر نگران ناک وون و در باطن دنبال ارثیه ناک وون هستن و میخوان مو وون رو از خانواده بیرون کنن.شاید یکی از سنگینترین صحنه های این سریال صحنه مقابله این بچه 18ساله با خانواده خواهرشه.
مو وون با تمام وجود عاشق و مراقب خواهرشه و علی رغم گذشته تلخش ذره ای حس خشونت یا تصمیمگیریهای عصبی و روانی درش دیده نمیشه.بعدها میینیم که از رابطه ناک وون و نامو ناراضیه ولی تمام واکنشش منطق و صحبته.همین...
![]() ناک وون دختر یک خانواده سالم و مرفه و گرمه.شاد ، سرزنده ، سربه هوا و بازیگوش ، مهربون و خونگرمه و به شدت نسبت به دنیا پر از شجاعت و خوش بینیه.
در یکی از همین مبارزاتش نسبت به نابرابری ها و آزارهای جهان ، نامو رو میبینه و چون نامو ازش پشتیبانی میکنه میشه دوست نشون کرده اش.
نامو ساکت و دوره و اساسا دنبال دوستی با ناک وون نیست.
ناک وون اما اونقدر خونگرمه و البته سیریش که بالاخره دل نامو رو به دست میاره و این پسر بچه ظاهرا آروم اما رام نشدنی رو رام و اهلی میکنه.اما غول فاجعه در همین جا خفته؛نامو نباید اهلی بشه.
کشته شدن پدر و مادر ناک وون حباب دنیای رنگین کمانی ناک وون و نامو رو متلاشی میکنه.تلاششون برای نجات همدیگه غم انگیز ولی زیباست.نه ناک وون به اینکه قاتل والدینش پدر ناموست اهمتی میده و نه نامو بخاطر پدرش حاضر بهکوتاه اومدن میشه.هر دوبارها سپر همدیگه میشن.
" اونشب " شب سرنوشت سازیه.
![]() اون لحظه ای که ناک وون از اتومبیل پلیس پیاده شد و به جای هر کار قابل انتظاری، نامو رو در آغوش گرفت و ازش خواهش کرد زنده بمونه و گفت تنها گناهی که نامو ممکنه در حق ناک وون مرتکب بشه اینه که مراقب خودش نباشه ؛ تمام سرنوشت اون بچه کتک خورده، درهم شکسته و به شدت شرمنده و درعین حال بیگناه رو تغییر داد.جون نامو رو نجات داد حتی.
بعدها ناک وون با همه جنگید و پیش نامو برگشت.مثل نامادری نامو، ناک وون تنها کسی بود که تفاوت نامو با پدرش رو باور داشت و بی ترس و با عشق و علی رعم سرزنش های همه دنیا کنار نامو موند.
نامو...
نامو در شروع داستان یک پسر 16ساله اس.به وضوح افسرده اس اما بی ازار و مهربونه.مراقب خواهرشه، مراقب خونه اس، مددکار نامادریشه و در برابر پدرش سکوت و ملاحظه خاصی داره.وقتی برادرش هیون مو رو میبینیم متوجه میشیم این بچه چه سرشت و تز فکری قاطع و درستی داره و تا چه حد درتلاشه زندگیشو از اونچه مقدره متفاوت رقم بزنه.
روزی ناک وون رو میبینه.دختر خوشگل و خونگرمی که به خاطر پارس نابه جای سگش از اتومبیل پیاده شده و عذرخواهی کرده! نگاه نامو در پی این دختر میره.در پی این حسرت محال...
بعدا در مدرسه با ناظم روانیشون بخاطر ناک وون درگیر میشه.
به نظرم نامو در شرایط عادی آدمی نبود که در اینجور مسائل مداخله کنه اما بخاطر ناک وون قوانین خودشو میشکست.حمایتش از ناک وون این دختر پر از احساس و عاطفه رو پر از قدرشناسی و در پی اون محبت کرد.نامو در مقابل احساسات این دختر مقاومت میکرد.اوایل نمیشد فهمید چرا اما وقتی نامادری در حال فرار از خونه ، گفت که پدر نامو آدم خطرناکیه و باید ازش ترسید موجی از آگاهی در نگاه نامو ، این حقیقت ترسناکو عیان کرد که:
" نامو میدونه!!!"
اینجاست که علت وحشت نامو از رویارویی پدرش و ناک وون توی زیرزمین نگهداری سگها روشن میشه.نامو میدونه...شاید جایی که گفتن هویی جه خودش همسر دومشو کشته پربیراه نبوده و نامو از این راز مخوف هم خبر داشته.
وقتی نامادری خونه رو ترک کرد اونم دقیقا در روزی که هیون مو به زندان افتاده بود ، حس بی پناهی و تنهایی، نامو رو به آغوش گرم و مهربون ناک وون و خانواده اش انداخت اما این عشق چیزی بود که هویی جه برای نامو نمیخواست.
هویی جه میدونست که نامو چقدر باهوشه.به شکل احمقانه ای فکر میکرد این بچه شبیه خودشه ولی انفاقا شجاعت نامو چیزی بود که این دونفر رو متفاوت میکرد.
هویی جه بر این باور بود که ژن برترش رسیده به نامو و چکشش باید به اون به ارث برسه بنابراین تاجایی که تونسته بود این بچه رو به دور از احساسات انسانی نگه داشته بود؛ تنها، منزوی ، افسرده...اینجوری منطقی به نظر میرسه که مادر نامو رو هم کشته باشه.این میشه که میره سراغ ناک وون و خانواده اش.اما اینجا انفاقی میفته که هویی جه حسابشو نکرده...نامو وجهه ای از شخصیتش رو میکنه که هویی جه حتی در خودش سراغ نداره؛ شجاعت.
نامو تمام ارتباطهای خانوادگی رو دور میریزه ، حتی پی مردن رو به تن خودش میماله و درستترین انتخابو میکنه.
"یک قاتل باید متوقف بشه.باید به زندان بیفته "
دیالوگ تکون دهنده ای از نامو میشنویم.در لحظه ای که هویی جه چکششو برای کشتن ناک وون بلند کرده نامو میرسه و درحالیکه سپر ناک وون شده میگه:
به پلیس خبر داده ام.ده دقیقه دیگه میرسه... من توی کتک خوردن خوبم.ده دقیقه دووم میارم...
نامو حتی از اینم بیشتر پیش میره.هویی جه رو با چکشی که اتفاقا خود هویی جه بهش داده میزنه و هویی جه، اون مرد درشت هیکل حرفه ای! از این پسر 16ساله به وحشت میفته.از اینجاست که هویی جه به نوعی انگار رضایت میده که بوسیله نامو کشته بشه چرا که در قاموس این دیوانه، ضعیف میمیره و قوی زنده میمونه.نامو به لطف نامادریش با اسم دیگه ای به زندگی ادامه میده و وارد داشکده افسری میشه.درد و رنج پسر یک قاتل سریالی بودن اما، هنوز همراهشه.بارها و بارها در طی مدت تحصیلش مجبور میشه پرونده پدرشو بررسی کنه و چون پسر این آدمه رفتار ناعادلانه اطرافیان رو تحمل کنه.با اینهمه ردش طی این سالها تا حدی گم شده اما وقتی هوی جه کتاب اصطلاحا توبه نامه اش رو چاپ میکنه زندگی این بچه باز دستخوش تلاطمی دردناک میشه جوری که در روز فارغ التحصیلیش وقتی به عنوان شاگرد اول مورد تقدیر قرار گرفته بوسیله خانواده قربانیان پدرش ، از اوج به زیر کشیده میشه و لگد مال میشه و تمام شادی اون لحظه براش به غمی وصف نشدنی تبدیل میشه.
همون روز زخمی و درهم شکسته ناک وون رو میبینه و زخم دیگه ای به پیکرش میشینه؛ حق خواستن و داشتن ناک وون رو نداره.مهم نیست چقدر سخت تلاش کنه که خوب و عادل و درستکار باشه ، جامعه همواره بخاطر هویی جه انگشت اتهامش رو به سمت او هم نگه میداره.
راوی داستان هم مایله شما رو تا حدودا نهایت روایتش ، در تردید نگه داره.
گریم نامو، موهای کوتاهش و گونه های برجسته اش که اونو شبیه پدرش میکنه، خنده های ترسناکش وقتی با جنایتکارها روبرو میشه و سکوت و سردی و کم شور و حالی دایمش این شبهه عمیق رو ایجاد میکنه که نکنه نامو بالاخره در مقابل اینهمه فشار تاب نیاره از لبه عقل و تعادل بیفته و هویی جه دوم خلق بشه.
![]() نامو تحت فشار شدیدیه.خوبه ولی باورش نمیکنن.عاشقه ولی باورش نمیکنن و حتی بهش اجازه نمیدن.بی گناهه ولی پر از شرم و حس گناهه.درستکاره ولی از طرف برادرش متهم به خیانت به خانواده اس و از طرف مردم متهم به داشتن ژن بد.هیچ ربطی به پدرش نداره ولی همه منتظرن پا جاپای پدرش بذاره و حتی به اون سمت سوقش میدن.
پرداخت رابطه عاطفی نامو هم بی نظیره .نامو عاشق ناک وونه ولی رابطه ای که باهاش داره سرد و دوره.آیا میشه از این ادم عاشقانه گرمی دید؟ هم مشکوکه به خارج شدن از تعادل و هم بیشتر از عشق حس گناه داره و هم هرگونه رفتار آزادانه توام با خواستن که در روابط دیگه عادی به نظر میرسه، میتونه نامو رو از چشم بیننده بندازه.صادقانه اعتراف میکنم ما هم رفتارهایی رو که از هرکس دیگه ای میدیدیم میذاشتیم به پای عشق، اگر عین همون رفتارها رو از نامو میدیدیم میذاشتیم به پای رفتارهای تهاجمی و چه بسا بدمون می اومد.شاید با خودمون میگفتیم:
" آره دیگه.پسر یه قاتله.توی بچگی اون تجربیات وحشتاکو از سر گذرونده بایدم اینجوری باشه و رابطه حاکمانه ای با دختری که عاشقشه داشته باشه "
جالبه که حتما ما هم قضاوتش میکردیم و از پرروییش توی راحت بودن با ناک وون بدمون می اومد.رابطه نامو و ناک وون روی یک لبه بود.
از طرفی راوی مایله بیننده رو در شک و تردید نگه داره که نکنه نامو هم تعادل روانی نداره و برای همین در رابطه عاشقانه پاش میلنگه...
صحنه ای که هیون مو نامو رو با چاقو زد واقعا دوست داشتم.نامو در عین نادیده گرفتن جان خودش مصرانه برای دو چیز میجنگید؛حفظ ناک وون و هیون مو که به وضوح هردو براش به یک اندازه ارزش داشت.چیزی که ناخودآگاه برادرشو تکون داد و معنی عشق به خانواده رو به قلب و مغزش برگردوند.
در مقابل صحنه مواجهه اش با مقلده که کاملا تصویر هویی جه رو به ذهن متبادر میکنه.نمیدونم اگر ناک وون نبود نامو مقلدو میکشت یا نه.به نظرم میکشتش.نمیتونم بگم اشتباه بود ولی برای آدمی مثل نامو کاملا یک شروع بد و ترسناک بود.شاید میرفت که تبدیل به هویی جه دیگری بشه اما در پایان داستان،لحظه ای که چکشو انداخت و حاضر نشد هویی جه رو که ناک وون رو دزدیده بود بکشه نفس راحتی کشیدم.نامو هرگز تبدیل به پدرش نمیشد.
روزی که چاقو خورده بود و خونریزی سختی داشت رو یادتونه؟به شکل دردناکی حاضر بود تمام حقوق انسانیشو ببخشه به دیگران.توبه کاری بود که درواقع هیچ گناهی نداشت.دردناک اینه که همون آدمها باورش نمیکردن و بهش تهمت میزدن و ضربه میزدن و آبروشو میبردن.
چقدر حفظ شرافت و انسانیت باید برای انسانی در چنین زندگی ای و در چنین شرایطی سخت باشه...
در مقابل نامو ، اون مقلده؛یه بدبخت مرفه بیدرد که فقط دنبال خودنماییه و حوصله اش از زندگی راکد پدرش سررفته، دلش جنجال میخواد و قدرت میخواد اونقدر که تصمیم میگیره پسر قدرقدرتی به اسم یون هویی جه بشه و زیر سایه این مثلا غول، خودی نشون بده و زندگیشو عوض کنه! خنده داره که این احمق چقدر دلش میخواد جای نامو باشه و کینه اش نسبت به نامو و تلاشش برای کشتن اون از همینجا میاد.خنده دارتر وقتیه که میفهمه اون قدرقدرتی که عاشقشه از نامو شکست خورده اونم وقتی که نامو فقط 16سالش بوده.
از اونطرف یورای روانی که منو به طرز عجیبی به یاد پس مونده ها و زباله های جامعه مینداخت که یه هو خودشونو به یه مثلا منبع قدرت میچسبونن تا اون قدرت ، انتقام ناکامی هاشونو از دنیا بگیره.راستشو بگم از این زن بیشتر از همه شون بدم میومد.
دوستان
با اینکه تمام سعیمو کردم تا زیر و بم شخصیتهایی رو که در این سریال دیدم باز کنم،صادقانه نمیخوام در تار و پود چنین داستانی، دنبال بهانه تراشی برای جانی ها و روانی های داستان باشم.
خود داستان خیلی عیان داره به ما میگه که بدترین و شدیدترین سختی ها و آسیبها و ضربه ها نمیتونن دلیل پستی و شرارت و نفرت از اجتماع و قتل باشن.
نمونه هایی زنده در این روایت ارایه میشه؛
مو وون با یک بار سابقه قتل، دوبار سابقه کشته شدن والدینش و همه عمر فرزند خوانده بودن خانواده ای که بعد از مرگ پدر و مادر خونده اش دیگه نمیخوانش...
هیون مو پسری با بهره هوشی کم و به زندان افتادن در نوجوونی و یک پدر جانی و هدر دادن تمام سالهای نوجوونی و عشق به پدری که جز بدی چیزی برای دادن به پسرانش نداره...
ناک وون با اون تجربه وحشتناک از اون شب جنایت و اینکه نه فقط شاهد مرگ والدینشه بلکه خودشم از یک قدمی مرگ برمیگرده اونم بواسطه پسری که عاشقشه و پسر قاتله!دختری که حتی نمیتونه دبیرستانو تموم کنه و بدون محافظی که برادرش براش استخدام کرده تقریبا هیچ جا نمیره...
و نامو، بچه ای که مادرش به دست پدرش به قتل رسیده ، تا16سالگی درمعرض شستشوی مغزی مستقیم پدرش بوده، پدرش والدین دختری رو که عاشقش بوده کشته و خودش لحظه ای که پدرش درصد قتل دختر بوده به صحنه جنایت رسیده،ترسناکتر از همه چیز در یک لحظه سرنوشت ساز اون چکش شیطانی رو در دست چرخونده و پدرشو باهاش زده!!!نامویی که پدرشو لو داده ، رفته دادگاه برعلیه پدرش شهادت داده، همه عمر به جرم پسر هویی جه بودن توسری خورده و تحقیر شده و آزار دیده...
دختری که عاشقشه براش تبدیل به محالترین رویاش شده و نه فقط جرات نداره ، که حتی روی دوست داشتن این دخترو نداره در عین حال که کاملا بی گناهه...
آیا از این 4نفر آدمی در این داستان معرفی شد که دلایل بیشتری برای تبدیل شدن به یک قاتل داشته باشه؟و آیا زندگی ای دردناکتر و در عین حال معصومانه تر از این 4نفر دیدیم؟ خشن و افسارگسیخته شون هیون مو بود که صادقانه بیشتر باعث دردسر خودش میشد تا دیگران.
شاید به همین علته که هیچ دلیلی به طور واضح برای روانی ای مثل هوی ی جه عنوان نمیشه چون اصلا مهم هم نیست.به قول یکی از شاخصترین دیالوگهای سریال:
" شرارت پرورش داده نمیشه ، انتخاب میشه..."
هیچ چیز در این جهان نمیتونه توجیه یک انسان برای کشتن یک انسان دیگه باشه.هیچ چیز...
دو صحنه در پایان سریاله که دیدنش واقعا لذت بخشه.
اول عبور هویی جه و هیون مو از کنار هم در راهروی زندانه.
یکی لنگانه و یکی راست راه میره در عین حال که هر کدوم دارن به دوسوی مخالف هم حرکت میکنن.
دوم صحنه ایه که ناک وون و نامو نوجوونیشون رو درآغوش میگیرن.
تا قبل از دیدن این صحنه اصلا به این نکته فکر نکرده بودم که شاید خشم و عنادی در این بچه ها نسبت به خودشون وجود داشته باشه!!!عحیب بود.این بچه ها با اون مقطع سنیشون قهر بودن.شاید نامو هنوز خودشو بخاطر وارد شدن به زندگی ناک وون نبخشیده بود و ناک وون بخاطر باز کردن پای کسی مثل هویی جه به خونه شون احساس گناه میکرد. نوجوونی آسیب دیده شون در اغوش گرفته نشده بود، التیام پیدا نکرده بود، هنوز زخمی بود و تنها ، و نیاز به دلداری و درآغوش گرفته شدن داشت تا آروم بگیره و به آینده اجازه بالیده شدن بده.
از دیدن این سریال به شدت راضیم.بیننده رو از احساسات خاصی سرشار میکرد که اغلب ناشناخته و تازه بود.خوشحالم که تکلیف داستان تا این حد با خودش روشن بود.شما حتی یک لحظه با کسی که استحقاقشو نداره همدردی نمیکنید اما نوعی هوشیاری به بیننده تزریق میشه.عنوان کتاب هویی جه:
" بی شباهت به تو نیستم "
جمله هوشمندانه ایه.
همه ما ، همیشه تاریخ سه دسته هستیم؛ظالم،مظلوم،شاهد...
فقط زمانی میشه به این جهان امیدوار بود که هیچ کدوم از دو دسته دوم ، به وقت امکان، به دسته اول نپیوندن.
از همراهیتون ممنونم.
موفق باشید...
تعداد بازدید از این مطلب: 274
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
|
درباره نقد کره بهترین سریال های کره ای
آرشیو مطالب مطالب پر بازدید |